Quantcast
Channel: ماه تابان
Viewing all articles
Browse latest Browse all 8

دزد و آرزو

$
0
0

نام کتاب : دزد وآرزو                                               نویسنده : محمد میر کیانی

گروه سنی : ج                                                              تعداد داستان : 15 داستان

انتشارات : وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی

خلاصه یکی از داستان ها به نام کودک باهوش

یک روزی بود و یک روز گاری بود در زمان های پیش چند تا کودک که با هم بازی می کردند ولی در میان آن ها دو کودک به نام منصور و ناصر با هم قهر و دشمن بودند منصور خیلی شیطان و شلوغ و ناصر خیلی سردو آرام بود .

روزی بچه ها داشتند با هم بازی می کردند که ناگهان منصور می خواست که بچه هارا به طرف خود بکشاند پس رفت بالای تپه ای و گفت بچه ها چه کسی می تواند مرا به پایین بیاورد؟ بچه ها

مسخره کنان خندیدند و گفت طوری می گویی که انگار به بالای کوه دماوند رفته ای الان می آوریمت پایین. منصور دور کوچکی در تپه زد و دیگر دیده نشد بچه ها نگران شدند و هر یکی چیزی می گفتند ولی ناگهان دیدندکه منصور در چاه افتاده است می خواستند کمکش کنند یکی می گفت برویم طناب بیاوریم هر یکی چیزی می گفتند ولی ناگهان یکی گفت : شما چقدر نادان هستید بیایید فرار کنیم بچه ها گفتند : چرا  گفت اگر ما فرار نکنیم و اگر خانواده اش از این موضوع باخبر شوند تقصیر ما می اندازند بچه ها رفتند ولی ناصر وامانده بود و می دانست که منصور خیلی به او بدی کرده است به راه خود ادامه داد ولی عقل به او گفت که برو به خانواده اش خبر بده واگر این کار را نکنی آن ها می روند و بعد خانواده اش این کار را تقصیر تو می -اندازند و ناصر با عجله به طرف خانه منصور رفت و خانواده اش را خبر کرد و خانواده اش منصور را

از آن چاه نجات دادند .


Viewing all articles
Browse latest Browse all 8

Latest Images

Trending Articles





Latest Images